سروده های آدم
قلب چون آيينه را آهي ، سراپا بشكند
يك نگاهت صبر صد ايوب ، يكجا بشكند
شمع عمر ما ، به بازي نسيمي بسته است
پاره سنگي مي تواند ، جام مينا بشكند
گر دل آن سنگدل با دل شكستن خوش شود
ما رها كرديم در دستان او ، تا بشكند
برسرهر كوچه ، جمعي مدعي درهاي وهو
پهلواني كو ! كه تا اين جمع غوغا بشكند
زير بار غم دوتا شد ، پشت ما دلدادگان
مي شود روزي بيايد ، پشت غم را بشكند
ما نخورديم از وصالش جرعه اي وعاقبت
جام ها و كوزه ها را ، بر سر ما بشكند
گر چه نوح عشق ، كشتيباني دل مي كند
ترسم اين زورق ، ميان موج غم ها بشكند
آتش عشق است وبا آتش توان خاموش كرد
همچو شيريني مگر ، بازار ليلا بشكند
نيستم نوميد ، از روي سياه بخت خود
اين شب تيره ، يقينن صبح فردا بشكند
#ادم
من از نگاه تو با عشق آشنا شده ام
به لطف خنده تو، غرق در بلا شده ام
شنیدم از لب تو حرف های مثل شکر
و بی هوا، به قند تو مبتلا شده ام
خمیده قامتم ، اما نه زیر بار زمان
به روزگار جوانی، ز غصه تا شده ام
ز عافیت طلبی نیست دست ما به عصا
عصا گرفته ام، از آنکه خود عصا شده ام
میان من و تو یک جمع، فاصله افتاد
ببین دوباره برای شما ، شما شده ام
دوام آتش عشقت ، دو شعله بیش نبود
دوباره چون نی تنهای بی نوا شده ام
گذشت کار من از شرح عاشقی دادن
برو بپرس از آیینه ها، چرا شده ام
#ادم
شبیه باد ، بهار از پی بهار می گذرد
نشسته ایم من و تو، و روزگار می گذرد
شبیه من که قرارم ز دست رفت، نسیم
به یاد زلف سیاه تو ، بیقرار می گذرد
تمام ثانیه هایم، پر از خیال تو شد
و لحظه لحظه عمرم، در انتظار می گذرد
اگر به بوی گلی دل سپرده ای ، بدان
که راه خانه اش از کوی خار می گذرد
ببین که می رسد از سوی دشت، پیک غبار
خبر رسید، از این جاده، سوار می گذرد
برای گفتن از عشق ، فرصت کمی داریم
بگو ! بگو ! که وقت قرار می گذرد
#ادم
بر دوش دل نهاده ام ، باري به نام عشق
ويران شدم ، به زير آواري به نام عشق
مي خواستم گلي بچينم از كمال دوست
اما به دل نشست از او،خاري به نام عشق
پاييز پيري ، از كنار باغ من گذشت
پر شد سرم ، ز باد پنداري به نام عشق
افسون خط و خال روي دلبري شدم
پرورده ام در آستين ، ماري به نام عشق
تاوان اين گناه ، كه ايمانم ضعيف بود
افتاده ام ، به دام مكاري به نام عشق
دزدانه آمد از سر ديوار دل ، شبي
برد عقل را ،به زورافساري به نام عشق
گفتم مگر به همت تقوا رها شوم
كي مي شود حريف بيعاري به نام عشق
من هي دليل عقل را تقرير مي كنم
دل مي كند اقامه ، انكاري به نام عشق
در آرزوي سر به دامان تو داشتن
جان داده ايم بر سر داري به نام عشق
اينجا خبر ز شادي و شور و ترانه نيست
ماييم و درد و رنج و بيماري به نام عشق
از دست روزگار گرفته دلم ، اگر
آتش زدم دوباره سيگاري به نام عشق
# ادم
سوداي سر زلف تو مجنونم كرد
جادوي دو چشمان تو افسونم كرد
در حلقه ي عاقلان عالم بودم
عشق تو از آن دايره بيرونم كرد
#ادم
چراغ روشن خورشید، از تبار شماست
سپیده ای که پس از شب دمید، کار شماست
اشاره ای به تو دارد هلال روشن ماه
زلال چشمه و آیینه ، نام مستعار شماست
گمان کنم تو همان لیلی مثالی عشقی
که بی شمار ، مجنون در انتظار شماست
لب من و گل گلدان پشت پنجره ها
اگر به خنده شکوفا شد از بهار شماست
من از بهشت به دنبال عشق آمده ام
و سیب، سرخی لب های بی قرار شماست
به شوق دیدن رویت غزل نوشت، قلم
هر آنچه گفتم و خواندی، به افتخار شماست
#ادم
این قلب هزار پاره را بند بزن
بین من و تو دوباره پیوند بزن
هرچند که ما باغ زمستان زده ایم
ای غنچه ! بیا دوباره لبخند بزن
#ادم
نيمكت سيماني سرد است
دانه هاي برف سرد است
گنجشك ها خاموشند
كلاغ ها خاموشند
فواره ها را بسته اند
برگ هاي حالا قهوه اي
حوصله جيغ كشيدن ندارند
وقتي زير پا مي مانند
روي همان نيمكت سيماني
رو به همان خيابان درختي
نشسته ام
زير همان بيد
كه حالا گيسوانش سفيد شده است
در انتظار بهار
مانند موهاي من
در انتظار تو !
#ادم
تصنيف عشقم, زخمه اي بر پرده شورم
آواز شوقم ، همنواي تار و تنبورم
اينجا ميان ظلمت تنهايي خاموش
در جستجوي جرعه اي از چشمه نورم
مشتاق مهماني سيب سرخ عصيانم
در آرزوي ديدن حواي مغرورم
چشمان زيباي تو ذات دل بري دارد
من هم اگر دل داده ام، جان تو مجبورم
سرگشته مي رفتم ، ميان نااميدي ها
گرماي لبخند شما شد آتش طورم
قلبم شبيه ماهي و تو مثل دريايي
يك گوشه دل جا بده، از خود نكن دورم
#ادم
تا نشد غرق سياهي ها ، شبي فردا نشد
هيچ كس عاشق نشد ، تا مثل ما رسوا نشد
در بهشت زهد و تقوا هم نمي بيني كسي
روي گندمگون او ديد و دلش اغوا نشد
خواستم دل را رها سازم ، ز بند عاشقي
پينه پيشاني ام هم ، حافظ تقوا نشد
بي وفايي كردي و رفتي كه تنهايت شوم
خاطراتت با وفاتر بود و دل تنها نشد
عقل هم مي خواست تا روشن شود چشمش به تو
پشت پا بر پادشاهي زد ، ولي بودا نشد
سنگ جاي قلب دارد هركه چشمت ديد وباز
انقلابي چون سر ما ، در دلش برپا نشد
بي تو بردم تشنگي ام را به سوي آسمان
ابر ساقي شد ولي او هم حريف ما نشد
#ادم
کویر بخت ما را فصل باران می رسد آخر
صدای موج ، تا گوش بیابان می رسد آخر
اگر چه سخت می گردد جهان برکام ما امروز
تحمل کن که روزی دور آسان می رسد آخر
ز بی مهری یاران، داغ ها بر قلب خود داری
صبوری کن که هردردی به درمان می رسد آخر
اجابت می شود این بغض های در گلو مانده
شبی دست دعای ما ، به دامان می رسد آخر
کبوتر با کبوتر می کند پرواز روزی باز
پریشان دل به گیسوی پریشان می رسد آخر
خراب انتظاری و خمار جرعه ای دیدار
زمان مستی چشمان گریان می رسد آخر
غزل های قشنگی ثبت کن در دفتر عمرت
کتاب زندگی روزی به پایان می رسد آخر
#ادم